به گذر این چند سالی که از سر گذراندیم نگاه کنید، آیا ما تاریخی داریم؟ وقتی حرف از تاریخ به میان میآید از چه سخن میگوییم؟ از عبرتها؟ یا از رویدادهای تاریخی؟ کدامشان قابلیت جریان سازی دارد؟ سوال را کلیتر میپرسم؛ ما در زمانِ فعلی در چه کانتکس تاریخی قرار داریم؟ آیا تاریخی را برای خود میتوانیم متصور شویم؟ دانستههایِ تاریخی ما تا چند سالِ پیش میرود؟ آیا تا بهحال از خود پرسیدهایم، تاریخی که میدانیم مجموعه رویدادهاییاست به شکل گسسته، آنهم با هزار اما و اگر؟
ابتدا بگذارید تکلیفمان را با برداشتهای تاریخی روشن کنیم و در ادامه به تأویلی از آنچه که این نوشتار به دنبال اوست برسیم.
اگر از ما بپرسند تاریخ را چگونه میبینی؟ شاید ذهن اکثرمان ما را به رویدادهای تاریخی حواله دهد، رویدادهایی که میخواهیم بعضیشان تکرار شوند، چراکه باعث مسرت و شعف ماست و بعضیشان هم تکرار نشوند، چرا که خاطرهای خوش از آن به یاد نداریم؛ هرچیزی در این جرگه قابل پرداخت است؛ اما روی صحبت ما چیزِ دیگریاست، آیا تا کنون به تاریخ بهعنوان سیری از تکامل خِرَد نگریستهایم؟ آیا سیرِ تاریخی پیوستهای میتوان برای ایران قائل بود یا خیر؟
تاریخی که تحویل ما دادهاند نهایت پیشینهای که برای آن میتوان متصور بود برمیگردد به 200سال قبل، که آنهم با برداشتهای متفاوتی همراه است و باز هم نمیتوان برای این مدت کوتاه سیری خردگرایانه که به موجب آن جریانی شکل گرفته باشد نشان داد.
اوجِ این بیتاریخی و نفی جماعات خردگرا متعلق به دورانِ 40ساله اخیر است، کتابهای تاریخی بسیاری به رشته تحریر درآمده اما مرادِ ما جریانِ فکریاست، جریانی که بشود بهدان استناد کرد و ذاتِ حرکت را درآن به نمایش گذاشت، حرکتی که رو به اعتلایِ عقل و بسط خردگرایی باشد نه حصولِ یکجانبه آرا، نگارنده حکومت را فاقد جریان فکری میداند، حکومتی که تنها به اسلوب تقلیدگرایی مقید است و حتی علم اصول خود را نیز در تزاحم فقه میداند چطور میتواند داعیهدار جریان فکری باشد؟ تریبونِ تکصدایی حکومت تا به الان نه تنها جریانساز نبوده بلکه از فعالیت نحله های فکری نیز ممانعت بهعمل میآورد، تریبونی که محدود به چند روایتِ تاریخیاست و برای بیانِ ایدههای خود از اعراضِ مُقَوِماتِ فکری ناتوان بوده و مخاطبین را همواره به 1400سالِ پیش ارجاع میدهد تا با کمک گرفتن از فکتهای تاریخی حرفِ خود را به کرسی بنشاند؛ پس تاریخی که این بین جاماند چه شد؟ قطعاً این تاریخ، تاریخِ بیخردیاست، چراکه اگر زمانِ یادشده تاریخمند بود و در بطن خود از جریانی عقلگرا تبعیت میکرد به این راحتی نمیشد از آن عبور کرد، ما از این زمانی که به آسانی از رویِ آن پل زده شدهاست چه داریم بگوییم بجز وجودِ خردمندانی که چیزهایی گفتهاند یا رویدادهای تاریخی که روی داده است؛ آیا ما کانتکسی داریم که با رجوع بهآن بتوانیم خود را تعریف کنیم؟ این دانههای تسبیحی که جدا از هم افتاده چرا جریان ساز نبودند؟ چرا نمیتوانیم حرکتی بنیان گذاریم که سوایِ تاریخی باشد که حالِ حاضر به ما ارائه میدهند؟
تاریخمندی قسمی جداییناپذیر از آدمیاست، اینکه بشر برای بیانِ وجود و تاریخِ وجودِ خود چیزی برای گفتن داشته باشد؛ اگر تا به الآن ما در این قسم ضعف نشان دادهایم شاید بهخاطر این باشد که پرسش از وجودِ خود را به پرسش و پاسخهای فقهی محدود کردیم و هیچگاه خود به دنبال راز و رازگونگی که در تاریخمندی وجود دارد نرفتهایم؛ اما این رازگونگی و زخمی که سالیانِ سال است تنها به رویش نمک پاشیدهاند سر باز کرده و بسیاری را درگیر خود ساختهاست، پس از اتفاقات سال 1396 و اعتراضات گسترده در کشور سوالهای بسیاری با ٰچرا ٰ ها طرح گردید، مرجع و اولین مخاطبِ این پرسش شخصِ پرسشگر است که خود را درافتاده در وضعیتی میدید که اصلاً شرایط مطلوبی ندارد، خودِ این پرسش برای آنانکه مسئلهشان شده بود فرد را حواله به تاریخی داد که ظلمات سراسر آن را گرفتهاست و زدودنِ این غبار خود مُقَوِمِ رسیدن به پاسخ است، جهاد در این راه و در سیرِ [حرکت]ی که پرسنده آغاز کرده او را از بندِ هر چه قیود است آزاد میکند، در سطح عام پرسنده سعی میکند از مظاهری که تا به الان بواسطهشان درصدد تهیه یک تاریخ جعلی بودند عبور کند و در طبقه خاصالخاص پرسنده سطوحِ مختلف جاعلین تاریخ را به چالش میکشد و بین آن دو تقابلی گفتمانی شکل خواهد گرفت که صد البته آن جبههای پیروز است که بتواند تاریخِ خود را قوام ببخشد.
در این بین جریاناتِ فکری وجود دارد، که حاضرند در کانتکس تاریخِسازانِ بیتاریخمند ایفای نقش کنند که صدالبته اضمحلالِ این جریانات هم گریپذیر است و تنها با این کارشان مقداری زمان برای بقای سیستم میخرند و اگر قائل به آن ایدهی ٰ باقی ٰ و فناناپذیر خود نباشند محکوم به شکست خواهند بود.
به امید صبح روشن .
درباره این سایت