محل تبلیغات شما

سلام بر آزادی



" به بهانه گیر کردن لقمه‌ای در گلونباید خوردن را متوقف کنیم."

این تیتری بود که در رومه صدای مردم چینپس از کشتار میدان تیان‌آن‌من منتشر شد؛ کشتاری که تلفات فراوانی داشت و در پیاعتراض به مشکلات اقتصادی شکل گرفته بود.

اعتراضات میدان تیان و کشتار پس از آن مانعحرکت حکومت نشد؛ و نکته اصلی دقیقا همین‌جاست که حاکمیت چین با این رویداد مانندبرنجی که در گلو پریده برخورد کرد و ت‌های خود را هم‌چون گذشته ادامه داد.

حال این رویداد چه نسبتی با زمان کنونی دارد؟با یک سوال می‌توان روشن‌تر به وقایع نگریست:

آیا در زمان حال می‌توان کشتن چند هزار نفر رابه پریدن دانه‌ی برنجی در گلو تشبیه کرد؟ خیر! چرا که تبعات فراوانی خواهد داشت؛پس چطور می‌توان از بحرانی که درآن قرار داریم جست؟ آفرین، با ایجاد بحرانی تازه؛بحرانی که با از بین بردن نیروهای فرسوده و باز کردن دروازه‌های شیوع قرار است امکان‌هایتازه‌ای برای‌مان فراهم کند؛ بحرانی که می‌توانیم #سرمایه‌دار آن باشیم و جهان رابا آن به چالش بکشیم.

حال که تکنولوژی پیشرفت کرده، دیگر نباید ازسلاحی که به چشم می‌آید زیاد بهره برد؛ چرا که بلافاصله متهم می‌شوی به جنگ‌افروزی،پس بهتر است آن سلاحی که از اعیان به دور است را شلیک کرد، شلیکی که نه صدایی داردو نه دودو آتشی، اما تا دلت می‌خواهد موج انفجار داردو هدفش فشل کردن هدف است.

یک لحظه به این سناریو فکر کنید که شایدویروس کووید-19 حاصل دست‌رنج حکومتی باشد که پشت کشتار میدان تیان‌آن‌من قرار دارد،احتمال است دیگر. شاید.  

 


همیشه مطالعه و سنجشِ نسبت تجدد در جوامع توسعه نیافته محل مباحثه‌های فراوانی بوده است؛ کشور ما نیز با تاریخی از معارف انباشته شده وضعیتی سنت‌گونه نسبت به سایر ملل دارد، همانند اکثر کشورهایی که در غرب آسیا واقع شده است.
همان‌طور که مرحوم استاد فردید فرمودند:"صدر تاریخ تجدد ما، ذیل تاریخ تجدد غرب قرار داره." دو روز پیش برابر با 8مارس ، روز جهانی زن بود و طبق معمول جماعات روشن‌فکرمآب ما پیرامون این روز و وقایعی ک پیرامون ماهیت زن در کشور رخ می‌دهد قلم‌فرسایی کردند و طبق معمول یادداشت‌ها نوشتندو بولتن‌ها پر کردند؛ در مقابل و طیفی که روز جهانی زن برایش معنا و مفهوم خاصی پیدا نمی‌کند، در گیرودار این مسئله بود که با توجه ب شرایط موجود و انتشار حداکثری ویروس کشنده کووید19، آیا می‌شود مراسم اعتکاف را برگزار کرد یا نه؟ آیا می‌شود اماکن مذهبی به فعالیت روزمره خود ادامه دهد یا نه؟
شاید قسم اول کمی از ماجرا و اتفاقی ک برای کشور افتاده بویی برده باشد، اما قسم دوم هم‌چنان در بلاهتی به سر می‌برد که نه در سنت جایی دارد و نه در مذهب، و تاریخی که این قسم به دنبال آن است، تاریخی‌ست که به او قدرت بی چون‌وچرا می‌دهد؛ نمونه‌اش هم مطالبه برخورد با کادر درمانی بود که فیلم‌های رقصشان درآمده بود، و از قضا موفق شدند و توانستند از طریق حفاظت و.بهداشت قدرت خود را اعمال کنند و این افراد را مورد مؤاخذه قرار دهند.
ویروس کووید19 ما را به جایی بعد از حتی تجدد پرتاب کرد؛ جایی که درِ اماکن مذهبی جمهوری اسلامی بسته شد و جلوی فعالیت‌های مذهبی گرفته شد و حتی لیدر این نظام را از ایراد سخنرانی اول‌سال بازداشت. ویروس کووید 19 ترازوی شفاف‌اندیشی را مقابل ما گرفت و حتی نشان داد دسته دوم، یعنی سنت‌گرایانی ک تنها از سنت فقط قید قدرت‌طلبی را طلب می‌کنند، میلی برای پاسخ‌گویی اشتباهاتشان ندارند و مثل همیشه پلیس‌وار ب دنبال حل مسائل هستند و به جای مطالعه منشأ و حل بحران، پیدا کردن انبار ماسک و مواد بهداشتی را برای خود اصل می‌دانند؛ به همه‌چیز نگاه #جنگ‌محور دارد، و حتی برای مقابله با این بیماری از ادبیاتی استفاده می‌کند (#کرونا_را_شکست_می‌دهیم) که در رمان‌های جنگی می‌بینیم.
این دقیقاّ وضعیت ماست، وضعیتی که هر روز، از سویی به صفر و از سوی دیگر به 100 نزدیک‌تر می‌شود و تعادلی درآن نمی‌توان پیدا کرد؛ قسم اول که همواره رویدادهای جهانی مثل روز جهانی زن را دنبال می‌کند خبر از عدم حضور مقدماتِ یک جامعه مدنی ندارد و یا حتی نمی‌داند در جامعه‌ای که حرف از رویدادهای بین‌المللی می‌زند، مقدمات تجدد حضور ندارد، و این اقدامات برای قسم اول که صاحب قدرت هست مثل بذله‌گویی می‌ماند که لحظه‌ای بیان می‌شود و لحظه بعد اثرش از بین می‌رود، به شرط این‌که اراده‌ای برای مقابله وجود نداشته باشد که در اکثر مواقع وجود دارد.
جامعه ما مومات تجدد را ندارد، سخن گفتن از دموکراسی در کشوری ک 2 ماه پارلمان‌ش تعطیل باشد، حرف مُفتی بیش نیست؛ و این خود نشان‌دهنده‌ی این‌ست که در ضروری‌ترین زمان ممکن نماینده‌های مردم در کنار آن‌ها نیستند تا از طریق تریبون مجلس صدای مردمان خود را به گوش حاکمیت برسانند؛ این وضعیت هم از دو حالت خارج نیست: 1ـ این‌که مجلس و اهالی آن اهمیتی برای مردمی که انتخاب‌شان کردند قائل نیست 2ـ امور مجلسی که تعطیل است از جای دیگری تأمین و مدیریت می‌شود و پارلمان عروسک خیمه شب‌بازی بیش نیست.
اشتباه قسم اول، همان‌ها که به دنبال بزرگداشت روز جهانی زن هستند نیز دقیقا اینجاست؛ آن‌ها ایرادات اساسی که ما قبل تجدد است را نمی‌بینند و به یکباره می‌خواهند در آغوش دنیای مدرن چشم‌شان را از این کابوس باز کنند.
در دنیایی که مکتب لیبرال‌دموکراسی نیز با چالش‌های جدی روبروست، ارجاع دادن جوامع سنت‌گرا به آن عین خودزنی و بهانه دادن به حاکمیت است تا با نظریات دگم خود، خُرده صداهایی که باقی مانده است را نیز از بین ببرد.
پس نتیجه این می‌شود که باید قبل از هر اقدامی نسبت خود با آن امر ، زبان و تاریخ برآمده از آن را مطالعه کنیم و اول با آن مجموعه مذکور به مفاهمه بپردازیم و پس از آن ایده‌ای نو که در جهت ایده عالی و غایت است را مطرح نماییم؛ باید به این نکته نیز توجه داشت که در ابتدای راه نمی‌شود ایده اصلی خود را بروز داد و انتظار ظهور تمام جنبه‌های آن را داشت، و همواره باید هر اقدامی را پس از یک شناخت قرار داد تا مقبول و مثمر به ثمر باشد.

inside job  نام مستندی است که در سال 2010 و در پایان یک دهه بحرانِ فاجعه‌بار ساخته شد؛ اگر کوتاه نیت این مستند را مورد پرسش قرار دهیم، باید گفت، این مستند به دنبال ریشه‌یابی معضلاتی است که همانند یک دمل چرکین، در اولین دهه از قرن 21 سر باز کرد، و تقریبا همه‌ی جهان را تحت تأثیر خود قرار داد.

inside job در فرهنگ لغت عامیانه امریکا به اشخاصی اطلاق می‌شود که با استفاده از روابط خود که از نزدیکی‌شان به قدرت و قانون بهره می‌برند، اقدام به مدیریت و سازمان‌دهی گروه هدف می‌کنند تا مقاصد و ایده‌هایی که مدنظر دارند را عملیاتی سازند.

چار فرگوسن، سازنده این مستند که در دهه 90 میلادی شرکت کامپیوتری خود را به مایکروسافت واگذار کرد، خود یکی از لابیست‌هایی بود که به مدت کوتاهی در دولت ایالات متحده فعالیت می‌کرد؛ و از این‌رو می‌توان گفت فیلم‌ساز تا حد زیادی بر مضمون مورد مطالعه خود اشراف دارد که نوید دهنده یک مستند جذاب و چالش‌برانگیز است.

زاویه دید مستند از منظر اقتصاد-ی، پدیده‌ها را مورد مطالعه قرار می‌دهد، و ازین بابت شاید به مذاق مخاطب عام خوش نیاید، اما برای متخصصان عرصه اقتصاد-ی inside job مستندی‌است که سالها منتظرش بودند، مستندی که به شکل داستانی و با ریتمی تند بحران اقتصادی امریکا را به تصویر می‌کشد، و سازندگان این بحران را مقابل دوربین می‌نشاند تا چراغ‌قوه‌اش را به تاریک‌خانه این بخش مهم از تاریخ بیاندازد، و ناگفته‌ها را بازگو کند.

هرچند چار فرگوسن، سازنده این مستند تحصیلات و تجربه‌ای در زمینه فیلم‌سازی ندارد، ولی نگاه تیزبینانه‌اش منجر شده تا سر و تهِ جریانات و اتفاقات کاملا ملموس و واقع‌گرایانه به مخاطب انتقال داده شود، که این روند در سیر تدوین کاملا مشهود است، و هر فصل از مستند شامل تصاویر آرشیوی، مستند و مصاحبه‌هایی‌ست که همگی در خدمت هدف‌گذاری‌ست که در ابتدای هر فصل به‌آن اشاره می‌شود.

اما بحران از کجا آغاز شد؟ ؛ صنعت بیمه از جمله مشتقات مالی پرسودی‌ست که صورت امروزی آن از میانه قرن 17 میلادی آغاز شد، زمانی که کلیسا تصمیم گرفت مابه‌ازای دریافت مبلغی ماهیانه از کشیش‌ها، خانواده‌شان را پس از مرگ آن‌ها تحت پوشش قرار دهد و به زبان عامیانه مستمری به آن‌ها پرداخت کند؛ اما این صنعت پرسود به این‌جا ختم نشد و پس از آن انواع و اقسام بیمه‌ها به وجود آمدند که ابداعِ این دست از مشتقات مالی تا به امروز هم ادامه دارد و از آن‌ها می‌توان به بیمه تحصیلی اشاره کرد که خانواده‌ها را برای تأمین آتیه تحصیلی فرزندانشان، مجاب می‌کنند تا مبلغی ماهیانه به حساب شرکت بیمه‌گر پرداخت نمایند.

بحران بی‌سابقه‌ای که امریکا در اولین دهه از قرن 21 تجربه کرد تنها به تصمیم‌گیری‌های اشتباه و ت‌گذاری‌های برهه‌ای کوتاه از زمان محدود نمی‌شد، بلکه رویدادهای قرن 20 نیز به تسریعِ وقوع این پدیده دامن زد؛ جنگ، رشد لگام‌گسیخته تکنولوژی جهت دست‌اندازیِ هرچه بیشتر بشر به طبیعت و محیط‌زیست، سلطه رسانه‌ها و ترویجِ مصرف‌گرایی برای خلق آینده‌ای بهتر و… همه‌وُهمه در بحرانی که جهان را متحیر خود ساخت سهیم بودند، بحرانی که صورتی بی‌نقاب از چهره خودبنیاد بشر نشان داد و منجر به استیصال طبقه فرودست و مستضعف در اقصی‌نقاط جهان گردید.

” در نظام سرمایه‌داری ، سرمایه اهمیتی اساسی کسب می‌کند و از آن‌جا که دوام و بقای این نظام وابسته به ازدیاد هرچه بیشتر سپرده‌های ثابت و در گردش مردم است، سرمایه‌داران با تأسیس بانک‌ها بی‌آن‌که قسمت اعظم سرمایه متعلق به آن‌ها باشد ، کلیه اندوخته‌های کوچک مردم را جمع کرده و با اختصاص آن‌ها به سرمایه‌گذاریهای بزرگ خصوصی، سودهای کلان کسب می‌کند.” (1)

و این سودها راهی جز به حساب طبقه اشراف پیدا نمی‌کرد، طبقه‌ای که سرمایه‌اش را از مردم و ثروت‌های سرزمینی‌ آن‌ها کسب می‌کرد اما ذره‌ای از ماحصل آن را به صاحبان حقیقی‌اش، یعنی مردم بازنمی‌گرداند و این اختلاف نه تنها در امریکا بلکه در جای جای دنیا شدید و شدیدتر شد، به گونه‌ای که متدلوژی استثمار در ذره ذره این کره خاکی تسری پیدا کرد و رهبران و حکامِ جهان در مقابل تاراج سرمایه‌هایی که متعلق به مردم است سکوت اختیار کردند.

مشتقات مالی نظیر امتیازات مسکن، بیمه‌ها و … نقش به‌سزایی در فقیرتر کردن طبقه فرودست دارند؛ قیمت‌هایی که در حال حاضر با آن‌ها مواجه هستیم به هیچ‌عنوان حباب نیستند، چرا که برای رسیدن به این نقطه، صاحبان زمین یا صاحبان اوراق بهادار، آن‌ها را با فرض این‌که این قیمت‌ها، سود سرمایه‌گذاران را تأمین خواهد کرد، تعیین شده‌است؛ واقعیت این‌ست که نه تنها سهم شهروندان  از سرمایه‌های سرزمینی‌شان به‌آنها اختصاص داده نمی‌شود، بلکه حتی چند مدل از این مشتقات مالی، به عنوان مثال کودکان خردسال بی‌گناه را هدف گرفته، به این‌صورت که بانک‌ها و شرکت‌های بیمه‌ای پدران و مادران‌شان را به اسم ساختن آینده‌ای بهتر برای فرزندان، تشویق به خرید این مشوق‌های مالی می‌کنند؛ اما آیا تضمینی برای بهبود وضعی که انتظار کودکان معصوم را می‌کشد وجود دارد؟ آیا این مکمل‌های مالی تضمینی برای اجرا خواهند داشت؟ درحالی‌که برای تأمین آن ساعت‌ها پدر و مادر از فرزندشان باید دور باشند تا با فروش نیروی کار خود بتوانند آینده‌ای نامشخص برای فرزندان‌شان تدارک ببینند!

همین‌طور که طبقه متوسط جامعه با وخیم‌تر شدن اوضاع وضع‌شان آشفته‌تر می‌شود، سعی می‌کنند با مقروض کردن خود و گرفتن وام‌ از بانک‌ها، فاصله طبقاتی که با سطح مطلوب ارزیابی می‌کنند را پر کنند، درحالی‌که با این‌کار حیات دوباره‌ای به بانک‌ها و نظام سلطه سرمایه‌دار می‌دهند.

مستند inside job روایت واقعیات مسخ شده‌ای‌ست که هرازگاهی با صورتی تازه سر از یک گوشه‌ی دنیا در‌می‌آورد، بدون این‌که تغییر ماهیت داده باشد، و برای شناخت آن کافی‌ست تا دقیق‌تر به دنیای پیرامونی خود نگاه بی‌اندازیم و برای غلبه بر هیمنه و تسلط سلطه‌جویان مبارزه را ادامه دهیم، همان‌طور که حضرت ختمی مرتبت فرمود: ‌” برترین اعمال، سخن عادلانه در برابر پیشوایى ستمگر است.”(2)

[1] مبانی حکمی اقتصاد و معیشت ص 303؛ سیدعباس معارف

[2] افضل الاعمال، کلمة حقٍ امامٍ جابر؛  کنزالعمال 5576


منتشر شده در رسانه فیلم‌موویز
اراده معطوف به قدرت، در حال بازیابیِ خود ممکن است با مشکلات و موانعی  روبه‌رو شود؛ اما از این حقیقت هرگز نمی‌توان دست شست که قدرت زاییده‌ای جز قدرت نخواهد داشت.
اراده معطوف به قدرت، امکان‌هایی برای به قدرت رسیدنِ اراده مهیا می‌کند که جز پیامدهای آن، یعنی قدرتِ پیشینی نیستند، و به زبان ساده تر ، قدرت برای خود یک دایره محدود از اراده‌ها را خواهد ساخت که تنها و تنها از ناحیه خود صادر می‌شود و خللی درآن وارد نیست.
این اراده‌ها که از ناحیه قدرت صادر می‌شوند کاری جز تحکیم مبانی آن و تهیه زوج-اهرمِ-فشار؛ یعنی مقبولیت و مشروعیت ندارند، به همین خاطر همیشه قدرت در یک سیکلِ بازیابیِ قدرت ظاهر می‌شود نه اصلاح و نه تغییر.
اخیرا دادگاهِ یکی از مدعیان تقلب در انتخابات 1388 ایران برگزار شد که ادله ادعای این مدعی، اظهارات تنی چند از مقامات بلند پایه بود، مقاماتی که می‌شود گفت در 40سال گذشته همواره دارای جایگاه‌های پرنفوذ و در عین حال انتصابی بوده‌اند؛ حال همه انتظار دارند که دادگاه با احضار آن مقامات به شفافیت موضوع کمک کند؛ در پس این واقعه اما سوالات مکرری به ذهن متبادر می‌شود؛ این‌که چرا پس از 10 سال باید به این مسئله پرداخت؟ ( هرچند نگارنده هیچ تاریخ انقضایی برای احقاق حق قائل نیست ) ولی برآیندی که از شرایط برمی‌آید، با سخت‌تر شدن وضع اقتصادی کشور و حتی شائبه جنگ، طرح این مسائل چه کمکی می‌تواند به عموم مردم کند؟ آیا اصلا طرح این مسئله برای کمک به مردم است یا کمک به بازیابیِ وجاهت ی نظام؟ چرا که پس از سال 1392، و با روی کار آمدن دولت متبوع مخالفانِ انتخابات 1388، فرصت مناسب‌تری برای برگزاریِ این محکمه  به نظر می‌رسید، اما چرا این‌طور نشد؟ و این مهم را معطل ساختند؟ در حالی‌که تمام این اتفاقات، در همان بازه زمانی سال 1388 مطرح شد، یعنی از همان وقت پتانسیل طرح این مسئله در محکمه وجود داشت، اما این تعلل 10 ساله برای چیست؟
شاید پاسخ این سوال ها در مرور رویدادهای 10 ساله داخل کشور باشد؛ در 10 سال گذشته جریان دولت‌های نهم و دهم، که به مثابه جریانِ سومی در سپهر ی کشور فعال شده بود، کاملا خنثی شد، تا آن جا که رهبری جمهوری اسلامی، به عنوان شخص اول کشور و صاحب احکام حکومتی، حضور رئیس‌جمهور سابق را در انتخابات 1396 منع کرد و در ادامه برخوردها با جریان سوم ی کشور، چندین تن از نزدیکان رئیس‌جمهور پیشین را نیز راهی زندان کردند. این جریان که همواره منتقد وضع موجود بوده، با طرح محکمه انتخابات 1388 کامل از بین خواهد رفت، جریان نوپایی که به محض تصدی قدرت، مغضوب دو جریان دیگر، یعنی اصلاح‌طلب و اصول‌گرا واقع شد، وچه در سال‌های تصدی امور و چه بعد از آن به طرق مختلف آماج حملات این دو جریان قرار گرفت؛ این مهم در حالی روی داد که دو جریان دیگر همواره فرصت حضور در انتخابات‌ها را داشته و همواره کسری از قدرت را به خود اختصاص می‌دادند.
در ادامه ، پس از سال 1392، دولت تدبیر و امید روی کار آمد، که موضع گیری به شدت منفی نسبت به دو دولت‌ پیش از خود نشان داد، و حتی این مواضع تا جایی پیش‌رفت که طرح‌های ملی نظیر مسکن مهر را نیز مسکوت گذاشت، و رفته رفته وضعیت معیشتی و اقتصادی مردم بد و بدتر شد تا در سال 1396 اعتراضات گسترده‌ای در کشور شکل گرفت؛ هرچند دیگر از آن اعتراضات خبری نیست، اما دغدغه‌های مطرح شده در آن هم‌چنان مثل آتشی زیر خاکستر گاه‌گاهی زبانه می‌کشد.
 همه این‌ها وضعیتی را پدید آورده تا گوشِ شنوایی برای مخالفان در سطح کلان باقی نماند؛ و حتی ادامه حیات جریان‌های ی را با اما و اگرهای زیادی روبرو ساخته که مبادا در آینده‌ای نه‌چندان دور از جانب مردم دیگر هیچ اقبالی نداشته باشند.
اما نظام فرصت بی‌بدیلی با گشودن پرونده مسکوت انتخابات 1388 برای خود پدید آورد؛ نوک پیکان انتقادات، از سال 1388 به این سو تماماً متوجه دولت وقت بود، قضاوت‌هایی که حتی عملکرد دولت‌های نهم و دهم را نادیده می‌گرفت، همواره نشان‌گر یک نگاهِ احساسی و انتخاباتی در آن مقطع بوده‌است، این نگاه، نگاه عمده مخالفان دولت‌های نهم و دهم بود که از جناح مخالف صادر می‌شد؛ اما جناح اصول‌گرا نیز ازآن پس با طراحی کلیدواژه جریان انحرافی و طرح تهمت‌های گوناگون به دولت‌های نهم و دهم، گوی دشمنی را از جناح اصلاح‌طلب ربود و از هیچ فرصتی برای شمشیر کشیدن به روی دولت عدالت و مهرورزی فروگذار نمی‌کرد، این عداوت‌ها تا آن‌جا ادامه پیدا کرد که حتی وزارت امور خارجه دولت وقت را ساقط کردند و در سال 1390 با کسب اجازه از رهبری جمهوری اسلامی و بدون حضور نماینده دولتِ مردمی در مسقط با طرفین خارجی وارد مذاکره شدند که در نهایت به برنامه جامع اقدام مشترک منتهی شد.
گشودن پرونده تقلب انتخابات 1388 ، برای هر دو جناحِ اصلاح‌طلب و اصول‌گرا می‌تواند فرصت بی‌نظیری باشد تا جریان سوم ی ایران را برای همیشه از حیات ساقط کنند و مقصر تمام مشکلات پدید آمده در سال 1388 را دکتر ‌نژاد معرفی کنند؛ اما این اقدام قدری به ضرر نظام تمام می‌شود؛ خاتمی در دادگاه از اشخاصی نام برد که در حساس‌ترین مراکز نظام قرار دارند و سال‌های متمادی با حکم رهبری در آن مناصب حضور داشته‌اند و حالا قرار است در محکمه‌ای حاضر شوند و به خیانت نظام علیه رای مردم شهادت دهند؛ خیلی‌ها بر این باورند که این افراد در دادگاه حاضر نمی‌شوند و قائله هم‌چون سال‌های گذشته با پایانی باز خاتمه می‌یابد، اما نگارنده هم‌چین تصوری نداشته، چرا که اگر آن افراد مایل به این‌کار نبودند، قطعا در حال حاضر نیز این مسئله مطرح نمی‌شد، اما با این فرصت امکانی(اراده‌ای) برای بازیابی قدرت پیدا کرده‌اند که هم نظام را از این گناه نابخشودنی تبرئه کنند و هم جریان‌های متبوع‌شان، بار دیگر بدل به یکه‌تازان عرصه ی جمهوری اسلامی شوند.
باری، این پرونده هرچند هزینه خواهد داشت اما فواید و آوردهای آن به مراتب برای آینده ی نظام بیشتر خواهد بود، شاید در حال حاضر دادگاه و افراد مطلع تمایلی به پیشرفت پرونده نداشته باشند، اما با مساعد شدن شرایط حتما به‌دان خواهند پرداخت.
 

به امید صبح روشن .

چیزی که در جامعه امروزیِ ایرانشاهدِ آن هستیم این است که با سرعت تمام به سویِ گسستِ اجتماعی در حال حرکتیم؛گسستی که هویت هر فرد را درهم می‌شکند و تعاریفی نو از آن به‌دست می‌دهد.

به زعم نگارنده یک سال زمانِ مناسبی‌برای تحلیلِ وقایعی است که از دی‌ماه سال گذشته تا الان به وقوع پیوسته‌اند؛ تکرارمشکلات و بعضاً ضریب پیدا کردن آن‌ها می‌رفت تا انتظارها را برای کنشی هدفمندتر وکاراتر آماده کند، ولی رفته رفته رفتار قاطبه مردم به مثابه یک کل ، این باور رابه چالش کشید.

پذیرشِ هژمونیِ نظامِ سلطه و تن دادنبه اداره الیگارشیک توسط جامعه، فاجعه‌ایست که با آن دست به گریبانیم؛ حتی گزارش‌هایخبری که این‌روزها توسط رسانه دولتی پخش می‌شود گواهی است بر پیدایش یک ساختار"نو" در جامعه ایران، ساختاری که معضلات را خُرد کرده و آن را به آحادجامعه تسری می‌دهد، کاری که در گزارش‌های تلویزیونی به بیانی دیگر آن‌هم به زبانمردم! برای همه پخش می‌شود و جملاتی نظیر این به زبان می‌آید و می‌گویند که :" خودمون به خودمون رحم نمی‌کنیم." یا "دلار اومده پایین ولی این مغازه‌دارجنس‌اشو ارزون نکرده." این جملات شاید در نگاه اول درست باشد، اما تبعاتیدارد که فاجعه‌بار است.

این نوع مواجهه با معضلات و ریشه‌یابیِ‌شانآن‌هم در کوچک‌ترین عضو یک جامعه یعنی نفراتِ حاضر در کفِ خیابان، نشان از مقررکردن اساسنامه‌ای نانوشته دارد که مارکس به زبانی ساده‌تر و جامع آن را این‌طوربیان می‌دارد: " تمام مسائل زندگی را سرمایه تعیین می‌کند." این زندگیکه مارکس از آن حرف می‌زند، زیستی اجتماعی نیست، حتی زیست فرد و به ما هو فرد کهجمع آن اجتماع را تشکیل می‌دهد هم نیست بلکه زیستی‌است که لازمه داشتن و بهره‌مندشدن از آن وجود یک سرمایه است، یا به عبارتی ادامه حیاتِ فرد در دنیای مدرن منوطبه داشتن سرمایه است یا پا را فراتر گذاشته و در این‌جا، شناسنامه هر فرد را برایشناختِ او "سرمایه"اش دانسته می‌شود، حال با این تعریف تعیناتِ بی‌شماریبرای سرمایه می‌توان بر شمرد؛ جنگ‌های امروزه نیز منطبق بر این تعریف‌اند، جنگ‌هاییکه در کشاکش سرمایه از این سو و آن سوی زمین شکل می‌گیرد و هژمونی‌هایی که نه بریک کشور بلکه بر دنیا مسلط هستند می‌توانند تجارت‌ را در زمین‌های بزرگتری تجربهکنند، تجارت اعضاء بدن، اسلحه، انسان و. ، در دنیای فعلی هیچ محدودیتی برایتبدیل شدن چیزها به سرمایه وجود ندارد، دنیایی که روزگاری به خود مبارزینی مثلگرامشی را دید دیگر این‌روزها حتی جا برای طبیعت خود هم ندارد و انسان امروز پایشرا هرجا گذاشته نابودی را به ارمغان آورده.

حال به با این اوصاف به ایران نگاهیبی‌اندازید، ایرانی که 40سال ذیل سایه جمهوری اسلامی ت‌های فاجعه‌آمیزی راتجربه کرده، به‌عنوان مثال ت افزایش جمعیتی در دهه 60 که نه ربطی به تحریمداشت و نه عامل خارجی درآن دخیل بود را از نظر بگذرانید، ماحصل آن ت غلط چهرهاوردی را به همراه آورد؟ 13میلیون بی‌کار، چند میلیون جوان که در سن ازدواجهستند ولی مجرد باقی مانده‌اند و ده‌ها رویداد دیگر که هر روز در خروجی رسانه‌هاقرار می‌گیرد.

بررسی پدیده " هایکی کوموری"ها در ژاپن می‌تواند به ما کمک کند تا ببینیم در آینده‌ای نه چندان دور چهچیزی در انتظارمان است؛ هایکی کورومی به افرادی اطلاق می‌شود که به واسطه عدمموفقیت در مسیر زندگی ( تحصیل، کار مناسب و.) از اجتماع کناره‌گیری کرده و باپایین‌ترین هزینه در گوشه‌ای روزگار می‌گذرانند؛ این پدیده جمع کثیری از جوانان مارا نیز تهدید می‌کند و اگر وضعیت به همین منوال پیش برود و تصمیم‌گیری‌های کلان بهسبک تصمیم‌گیری‌هایِ بچه‌گانه دهه 60 ادامه پیدا کند با وضعیتی بدتر از وضعیت کشورژاپن روبرو خواهیم بود.

این درحالی‌ست که وضعیت جمعیتِ شاغلکشورمان نیز بهتر از وضعیت بی‌کاران نیست، تنها تفاوت این قشر با جمعیت بی‌کارداشتن خانه شخصی و بعضا یک وسیله نقلیه است درحالی‌که این قشر برای حفظ شرایطی کهبه‌دست آورده‌اند مجبورند در طول روز به‌صورت میانگین 12الی 14 ساعت درگیر کارباشند تا بتوانند جایگاه خود را در بازار کار استوار نگاه دارند، حال آیا اینافراد طعمِ زندگی به آن معنای قُدَمایی که سراغ داریم را خواهند چشید؟ مسلما خیر،فقط کافی‌ست جوانان دهه 60 را در نظر بگیرید که در چه سنی قادر به تشکیل خانوادهخواهند شد و در چه سنی اولین فرزندشان به دنیا خواهد آمد؛ اکثر متولدین این دهه باسنی بیش از 30سال ازدواج کرده‌اند و به طور میانگین در سنی بالای 35 سال اولینفرزندشان را به دنیا آورده‌اند؛ با این تفاسیر واژه‌ی خانواده بی‌معنا می‌شود مگردر موارد معدود و همه برای پیشرفت و افزایش سرمایه خود فقط و فقط "کار"می‌کنند به همین سبب می‌توان به آنانی که حتی شاغل هستند هایکی کورمی گفت که تنهاچند ساعت با اعضا خانواده سپری می‌کنند و خانه به مثابه یک خوابگاه برای آنان معناپیدا می‌کند؛ این روندی است که جامعه ایرانی (به ویژه جامعه شهری) به سرعت به سویآن پیش می‌رود و عواقبی سخت و جبران ناپذیر در انتظارمان است.

 


ما در شرایطیناپایداری زیست می‌کنیم، این واقعیتی‌ست که هر فرد در جامعه امروزی با آن روبروستولی توانِ رویارویی را ندارد و یا بهتر است بگوییم این توانایی را از وی ستانده‌اندتا او را همانندِ برده‌ای مطیع به خدمت گیرند.

این قاعده در وضعیت امروز جهان هیچ مستثنایی ندارد و حتی الهی‌ترین حکومت‌ها که داعیه‌یاخلاق مداری‌ِشان گوشِ مخاطبان را کر کرده، نمی‌خواهند قافیه را در این رقابت تنگو نفس‌گیرِ کسب قدرت بِبازند.

پس از جنگ سرددو قطب قدرت از بین رفت ولی رقابت برای کسب قدرت باقی ماند و در پی آن دولت‌ها جدااز تفکیک‌های آماری و کمی کوشیدند تا هرآنچه دارند را عرضه کنند که جایگاه‌شانتثبیت شود؛ به طور مثال روسیه‌ی پوتین در ابتدایِ راه خواست تا با اتحادیه‌ی اروپااتحادی قوی‌تر اتخاذ کند اما پس از رد کردن پیشنهاداتِ روسیه جدید، ‌پوتین مایل بهشرق، چین را برای هم‌پیمانی انتخاب کرد. این تقابل‌ها ناخواسته قدرت ها را واداربه واکنش می‌کند و نزاعِ روسیه با اروپا بر سر اوکراین برآمده از مفهومِ رقابتبرای کسب قدرت است؛ و بدتر از همه اینکه رهبران امروزِ تاریخ هیچ محدودیتیبرای تقابل سرد و خشن و جنگ آورانه در مقابل تهدیدهای خود ندارند، هرچند آن دشمندر محدوده جغرافیایی تحت سیطره نباشد. دیگر ت و یا اقتصاد ی و یا منشورحقوق بشر! نه اینکه توان خود را از دست داده باشد بلکه ضلع دیگر و موجه و قانونی وشرعی را در کنار خود همانند گزینه جنگ می‌بینند که کار را هم آسان‌تر کرده و همسریع‌تر.

در دنیای حاضردول حاکم،  صلح جهانی را پایان یافته می یابند و در مواجهه با تهدیدهای برونمرزی شاهدیم که صلح درصد کوچکی از گفتگوها را تشکیل می‌دهد، جهان دیگر چیزی برایبه تفاهم رساندن گفت‌وگوها و هم‌نشینی دولت‌ها ندارد که عرضه کند، هرچه هست همانمنابع رو به افول و نابودی همانند نیروی کار، محیط‌زیست، معادن و . است؛ آنچهدولت ها را کنار هم می‌نشاند تصمیم‌گیری برای حذفِ موارد خارج از قراردادهایی‌ستکه قبلاً! به امضاء رسیده‌اند.

یک چنینحاکمیتی را که بر تمام زمین تسلط یافته در برخورد با مخالفانش در مرز جغرافیاییخود در نظر بگیرید، که حتی پس از حذف آنها نه تنها حرفی به جای نخواهد ماند بلکهخاکسترش‌ان را هم به دست باد می‌سپارند.

این قدرت‌هاباید توازنی میان پتانسیل‌ها و اهداف‌شان برقرار کنند تا بتوانند به زیست‌شان ادامهدهند، اگر سرزمینی جنگ به خود دید از دو حالت خارج نیست، یک ، مقابل این توایستاده و حق خود را بازمی‌خواند که چماق این نبرد تا زمانی که تسلیم نشود از سرشپایین نمی‌آید؛ دو، سرزمینی که جنگ کرد و بعد به صلحِ قرن 21ام تن داد یعنی ازهمان ابتدای کار، خود را به معادلاتِ جهانی برای توازن قوا می‌سپارد و عودت مبارزهبه 20واندی سال بعد چیزی جز بلوف و همراهیِ روباه‌صفتانه با خون‌خوارگیِ مدرننیست.

جان لوئیس درنوشتاری به تاریخ 1991، می‌گوید، توتالیتاریسم منحل شده و پیروزی برای دموکراسیرقم خورده‌است؛ اما آیا این گونه است؟ درحالی‌که رقابت جدیدی میان قدرت‌دوستانشکل گرفته بود، رقابتی که توجه عموم مردم را در سالیان گذشته معطوف به تامین امنیتو اقتصاد کرد ولی آیا به راستی کجای دنیا در حال حاضر میتواند این ادعا را تمام وکمال برآورده کند؟ و بگوید ما بعد از جنگ سرد به امنیت و اقتصادی بی‌نقص دست پیداکرده‌ایم.

همه پس از جنگجهانی با این امید که میتوانند با جمع ایده هایی نو ذیل سایه لیبرالیسم شرایط باثباتی را تجربه کنند همچنان امیدوار به تبعیت خود ادامه میدهند، این تبعیت نه ازجنس معنویت است و نه از جنس ایدئولوژیک، بلکه برآمده از ایده‌هایی‌ست که تنها درغار افلاطونی تصاویر آن را به مردم نشان داده‌اند.

ما اکنوناستوار بر تاریخی قرار داریم که میخواهد قطعات گمشده‌ی پازلی را کنار یکدیگر قراردهد! اما چه قطعاتی؟ قطعات گمشده و یا نیست شده و یا دور از دسترس مگر میتواندکنار یکدیگر قرار گیرد؟

سوالی کهاینجا مطرح می‌شود پس از جنگ سرد قوانین بین‌المللی در زمینه‌های متفاوت اعم ازمحیط زیست گرفته تا تجارت و. طراحی شده‌است اما آیا این قوانین ما را به سویشرایطی بدونِ استرس و با ثبات سوق داده‌اند یا هر روزه برایمان جنگی نو به ارمغانآورده‌اند؟

همه چیز ذیلقدرت های بزرگ تعریف میشود ، مقروض کردن دول توسط بانک‌های جهانی، تجارت اسلحه وده‌ها برنامه دیگر برای قانون‌مند کردن جهان آیا ملغی می‌شود؟ آیا قراردادی کهسرزمین‌های حاصل‌خیز را به مدفن زباله‌های قرن بیست‌ویکم تبدیل کرده ملغی می‌شود؟آیا تجارت اعضاء انسان از کشورهایی که برای مردم‌انش ارزشی قائل نمی‌شوند متوقفخواهد شد؟ آیا سایه جنگ از سر مردم یمن،‌ فلسطین، کریمه، میانمار و. برداشتهخواهد شد؟ یا به‌واسطه بازی رسانه‌ایِ کثیفِ عمالِ امپریالیست که برای یک رومه‌نگاربرپا شد بمب‌هایی گران‌تر به سرشان خواهند ریخت؟  آیا دروازه‌های تمدن کهمیخواست بشریت را از پوچی برهاند باز خواهد شد؟

و هزارانسوالِ دیگر.

 


به امید صبحروشن و آرامش ابدی برای #فرشید_هکی .

 


به گذر این چند سالی که از سر گذراندیم نگاه کنید، آیا ما تاریخی داریم؟ وقتی حرف از تاریخ به میان می‌آید از چه سخن می‌گوییم؟ از عبرت‌ها؟ یا از رویدادهای تاریخی؟ کدامشان قابلیت جریان سازی دارد؟ سوال را کلی‌تر می‌پرسم؛ ما در زمانِ فعلی در چه کانتکس تاریخی قرار داریم؟ آیا تاریخی را برای خود می‌توانیم متصور شویم؟ دانسته‌هایِ تاریخی ما تا چند سالِ پیش می‌رود؟ آیا تا به‌حال از خود پرسیده‌ایم، تاریخی که میدانیم مجموعه رویدادهایی‌است به شکل گسسته، آن‌هم با هزار اما و اگر؟ 
ابتدا بگذارید تکلیف‌مان را با برداشت‌های تاریخی روشن کنیم و در ادامه به تأویلی از آن‌چه که این نوشتار به دنبال اوست برسیم.
اگر از ما بپرسند تاریخ را چگونه می‌بینی؟ شاید ذهن اکثرمان ما را به رویدادهای تاریخی حواله دهد، رویدادهایی که میخواهیم بعضی‌شان تکرار شوند، چراکه باعث مسرت و شعف ماست و بعضی‌شان هم تکرار نشوند، چرا که خاطره‌ای خوش از آن به یاد نداریم؛ هرچیزی در این جرگه قابل پرداخت است؛ اما روی صحبت ما چیزِ دیگری‌است، آیا تا کنون به تاریخ به‌عنوان سیری از تکامل خِرَد نگریسته‌ایم؟ آیا سیرِ تاریخی پیوسته‌ای می‌توان برای ایران قائل بود یا خیر؟
تاریخی که تحویل ما داده‌اند نهایت پیشینه‌ای که برای آن می‌توان متصور بود برمی‌گردد به 200سال قبل، که آن‌هم با برداشت‌های متفاوتی همراه است و باز هم نمی‌توان برای این مدت کوتاه سیری خردگرایانه که به موجب آن جریانی شکل گرفته باشد نشان داد.
اوجِ این بی‌تاریخی و نفی جماعات خردگرا متعلق به دورانِ 40ساله اخیر است، کتاب‌های تاریخی بسیاری به رشته تحریر درآمده اما مرادِ ما جریانِ فکری‌است، جریانی که بشود به‌دان استناد کرد و ذاتِ حرکت را درآن به نمایش گذاشت، حرکتی که رو به اعتلایِ عقل و بسط خردگرایی باشد نه حصولِ یک‌جانبه آرا، نگارنده حکومت را فاقد جریان فکری می‌داند، حکومتی که تنها به اسلوب تقلیدگرایی مقید است و حتی علم اصول خود را نیز در تزاحم فقه می‌داند چطور می‌تواند داعیه‌دار جریان فکری باشد؟ تریبونِ تک‌صدایی حکومت تا به الان نه تنها جریان‌ساز نبوده بلکه از فعالیت نحله های فکری نیز ممانعت به‌عمل می‌آورد، تریبونی که محدود به چند روایتِ تاریخی‌است و برای بیانِ ایده‌های خود از اعراضِ مُقَوِماتِ فکری ناتوان بوده و مخاطبین را همواره به 1400سالِ پیش ارجاع می‌دهد تا با کمک گرفتن از فکت‌های تاریخی حرفِ خود را به کرسی بنشاند؛ پس تاریخی که این بین جاماند چه شد؟ قطعاً این تاریخ، تاریخِ بی‌خردی‌است، چراکه اگر زمانِ یادشده تاریخ‌مند بود و در بطن خود از جریانی عقل‌گرا تبعیت می‌کرد به این راحتی نمی‌شد از آن عبور کرد، ما از این زمانی که به آسانی از رویِ آن پل زده شده‌است چه داریم بگوییم بجز وجودِ خردمندانی که چیزهایی گفته‌اند یا رویدادهای تاریخی که روی داده است؛ آیا ما کانتکسی داریم که با رجوع به‌آن بتوانیم خود را تعریف کنیم؟ این دانه‌های تسبیحی که جدا از هم افتاده چرا جریان ساز نبودند؟ چرا نمی‌توانیم حرکتی بنیان گذاریم که سوایِ تاریخی باشد که حالِ حاضر به ما ارائه می‌دهند؟
تاریخ‌مندی قسمی جدایی‌ناپذیر از آدمی‌است، این‌که بشر برای بیانِ وجود و تاریخِ وجودِ خود چیزی برای گفتن داشته باشد؛ اگر تا به الآن ما در این قسم ضعف نشان داده‌ایم شاید به‌خاطر این باشد که پرسش از وجودِ خود را به پرسش و پاسخ‌های فقهی محدود کردیم و هیچ‌گاه خود به دنبال راز و رازگونگی که در تاریخ‌مندی وجود دارد نرفته‌ایم؛ اما این رازگونگی و زخمی که سالیانِ سال است تنها به رویش نمک پاشیده‌اند سر باز کرده و بسیاری را درگیر خود ساخته‌است،‌ پس از اتفاقات سال 1396 و اعتراضات گسترده در کشور سوال‌های بسیاری با ٰچرا ٰ ها طرح گردید، مرجع و اولین مخاطبِ این پرسش شخصِ پرسش‌گر است که خود را درافتاده در وضعیتی می‌دید که اصلاً شرایط مطلوبی ندارد، خودِ این پرسش برای آنان‌که مسئله‌شان شده بود فرد را حواله به تاریخی داد که ظلمات سراسر آن را گرفته‌است و زدودنِ این غبار خود مُقَوِمِ رسیدن به پاسخ است، جهاد در این راه و در سیرِ [حرکت]ی که پرسنده آغاز کرده او را از بندِ هر چه قیود است آزاد می‌کند، در سطح عام پرسنده سعی می‌کند از مظاهری که تا به الان بواسطه‌شان درصدد تهیه یک تاریخ جعلی بودند عبور کند و در طبقه خاص‌الخاص پرسنده سطوحِ مختلف جاعل‌ین تاریخ را به چالش می‌کشد و بین آن دو تقابلی گفتمانی شکل خواهد گرفت که صد البته آن جبهه‌ای پیروز است که بتواند تاریخِ خود را قوام ببخشد.
در این بین جریاناتِ فکری وجود دارد، که حاضرند در کانتکس تاریخِ‌سازانِ بی‌تاریخ‌مند ایفای نقش کنند که صدالبته اضمحلالِ این جریانات هم گریپذیر است و تنها با این کارشان مقداری زمان برای بقای سیستم می‌خرند و اگر قائل به آن ایده‌ی ٰ باقی ٰ و فناناپذیر خود نباشند محکوم به شکست خواهند بود.
 

به امید صبح روشن .

سوم شهریور یکهزار و سیصد و نود و هفت برای همیشه در تاریخ این کشور ماندگار شد، کمتر از یک هفته از دسیسه انگلیسی 28مرداد ماه نگذشته بود که دادگاه #مهندس‌مشایی آن‌هم با کیفیتی مثال زدنی برگزار شد.
جماعت بور‌ژوازی از روند کند و رو به اضمحلال ممالک استعمارگر به ستوه آمده بودند که با دخیل کردن خود در معادلات بین‌المللی مانیفست استعمار نو را بنا نهادند که این چرخش تاریخی از کهنه به نو! با برقراری رژیم #طاغوت پهلوی در دوران معاصر همراه شد؛ که در این همراهی سربه‌دارانی که دغدغه استقلال ارضی و رأیی این مرز و بوم را داشتند به تمامی سرکوب شدند، آن‌هم به همت قانون و علم حقوق! قانونی که از اعصار قدیم برای‌مان مطرح می‌کردند، مجموعه دستورالعمل‌هایی بود تا با آن مردمان به زندگی خود بپردازند و با انصاف به امرار معاش بپردازند، اما رفته رفته آن‌هم دستخوش تغییر شد، بعد از تاریخ یونان و با تشکیل پولیس‌ها یا همان دولت/شهرها اجتماع میلی وافر به طبقه‌بندی پیدا کرد و برای هر امری قانونی وضع شد و حقوقی را به جامعه خود تحمیل کرد که نه تنها می‌توان گفت این حقوق برطرف‌کننده نیازهای همان جامعه بشری می‌بود بلکه شاید 0درجه بلعکس به ضرر قاطبه مردم تمام می‌شد؛ هیچ‌کس نمی‌تواند ضمانت دهد که در قوانین وضع شده تمام جوانب پدیده‌ها رعایت و اخلاق در مدار اصلی احکام قرار می‌گیرد.
در سوم شهریور 1397 نه تنها در دادگاه مهندس مشایی بلکه در برخوردی که با دانشجویان و کارگران و فعالین صنفی طی چند ماه گذشته صورت گرفت خود نشان از ظهور و بروز #طاغوت بود، طاغوت نه به دین رسمی یک کشور ربط دارد نه به شعارهای آن که حتی در دینی‌ترین ملک که ادعای الوهیت دارد نیز می‌تواند به راحتی رخ بنماید؛ والذین کفروا اولیاءهم الطاغوت. نوادگان طاغوت از گرد حقیقت وجود فاصله گرفته و به شرکی ناپاک دامان خود را آلوده‌‌اند؛ تمام آن چیزی که در بوق و کرنا علیه مهندس مشایی در 14سال گذشته اظهار کرده، با نمایش مفتضحانه‌ای که خود آن را ترتیب داده بودند نابود شد، دادگاهی که در امنیتی‌ترین حد ممکن برگزار شد و جماعتی که حتی برای حکم از پیش تصمیم گرفته بودند نمایشی تدارک دیدند که از انتشار کامل ویدئو آن بیم‌ناک‌اند و هیچ صورتی و هویتی از شرکت‌کنندگان این بی‌دادگاه علنی منتشر نشد چه بسا همان افراد کسانی بودند که برای آوردن مهندس مشایی به این نمایش مفتضحانه به زور متوسل شدند و مهندس را مورد ضرب و شتم خود قرار دادند، که لعنت خدا بر اولیاء طاغوت باد.
اما به حتم این پرده ظلمانی روزی که آن را نزدیک میدانیم جایش را به نور خواهد داد و دستان گرم و پر مهر عاشقان زمین و ضمیر خشک این روزها را سیراب خواهد کرد.
 

به امید صبح روشن .
 

" صاحبانِ ابزارِ تولید و کارفرمایِ کارگران‌اند."
کارل مارکس
اصلا دوست ندارم در قامت یک لیبرال اظهارنظر کنم و هم‌چنان چشم امیدم به آینده‌ای‌ست که ازآن مردم میشه؛ ولی چه باید کرد که آرزویی بس دورو درازه؛ از همین رو چند خطی درباره وضعیتی که دراون قرار داریم میخوام بنویسم،‌ از جایی که به این تاریخ رسیدیم تا چیزی که انتظارمون رو می‌کشه.
کم‌وبیش این‌روزها همه در تب‌وتاب به هم زدن سرمایه‌ای هستن! خب همین جا مکث کنید! موضوع دقیقا همینه: یعنی "جمع‌آوری سرمایه" این نگرش فئودال‌گونه هم‌چنان درون ما(ی دورمانده از تاریخ تجدد) وجود داره و هر روز بیشترو بیشتر پروبال پیدا میکنه و در هر دور تاریخی صورت خاصی داره، یک روز فقط جمع کردن زمین بود، روزی به جمع کردن املاک و مستغلات بدل شد، روزی طلا، روزی دلار و امروزه روز هم بورس!
عصر روشنگری رو از یک منظر میشه در قالب چرخش نظام‌های فئودالیسم به سوی نظام‌های قانون‌پایه و تولید-محور تحلیل کرد؛ نظام هایی که میشه گفت کم کم بعد از انقلاب فرانسه شکل گرفت، نظام‌هایی که درون اون دیگه قدرت حاکمان به میزان زمین‌هایی که در اختیار داشتن نبود و میزان قدرت یک نظام رابطه مستقیمی پیدا می‌کرد با بازار آزاد، و هرکی میتونست بازار رو از آن خود کنه قطعا پیروز میدان بود.
در این میون طبقه‌ای که وصف‌ش در مطلع یادداشت از زبان کارل مارکس اومد نقش به سزایی داشت، مارکس این جمله رو در وصف طبقه بورژوآ به کار برد، طبقه‌ای که به شکل شهودی در ابتدای راه در مجلس اعیان بریطانیا ظهور و ثبوت خودش رو کامل کرد، مجلسی که اعضای اون رو "#جنتلمن" خطاب می‌کردن و با گرفتن اختیارات از طبقه حاکمه برای بسط هرچه بیشتر بازار آزاد از هیچ تلاشی دریغ نکردند.
غرب این‌چنین شکل گرفت؛ حتی بعد از هجرت جنتلمن‌ها به امریکای شمالی ابتدا قانون و سرمایه‌داری ملاک قرار داده شد و پس از آن در قرن بیستم به شکل قطره‌چکانی دموکراسی وارد ت‌های کلی طبقه اعیان جهان شد؛ پس ازآن همه به فکر ارزش افزوده و در رقابتی نفس‌گیر قرار گرفتند؛ اما در این میان استثنائاتی هم وجود داشت؛ در عصر روشنگری و پس از انقلاب فرانسه و دورِ تاریخی که ذکر شد، رقابت و تولید تبدیل به یک فرهنگ برای مردم غرب شد، به شکلی که همه به فکر رقابت در بازار آزاد بودند؛ رقابت در این عرصه نه اخلاق می‌شناسد نه خرد و کلان، نه مردم فقیر افریقایی می‌شناسد نه بنیادگرایان مسلمان؛ رقابت در این عرصه، به همه جوامع به چشم مصرف‌کننده می‌نگرد؛ به بنیادگرایان مسلمان سلاح می‌فروشد و به مردم افریقا آب‌ شیرین‌کن و. .
حال پس از تقوم این #فرهنگ و نگرش، گام نهادن در این وادی آن‌هم به سبکی غیر معقولانه توسط جمهوری اسلامی چیزی جز خسران مضاعف به همراه نخواهد داشت، مدیریت فئودالی هم‌چنان در جمهوری اسلامی باقی‌ست و ادعای رقابت توسط ج.ا. در بازاری که خود یکی از کلان مصرف‌کنندگان آن است فوق‌العاده مضحک است؛ واگذاری‌ شرکت‌های دولتی در بورس و خصوصی کردن بهداشت‌ودرمان یا آموزش هم حتی کمکی به این ویرانه نمی‌کند، چرا؟ چون که ایده اصلی، آن #فرهنگی که به دنبال تولید و ارزش افزوده باشد وجود ندارد؛ و هم‌چنان سایه‌ی سنگین مدیریت توسط حکومت در نیم‌چه واگذاری‌ شرکت‌های دولتی دیده می‌شود، چه برسد به اینکه تولیدکننده مستقل راه خودش را برود و از ت‌های کلی نظام که به تجارت آزاد آسیب می‌زند مصون بماند.
پس نتیجه می‌گیریم که هنوز کار داریم؛ شاید این اتفاقات مقدمه‌ای باشد برای قرار دادن نظام در یک امر انجام شده، از همین جهت باید منتظر ماند که تا پایان سال آیا ت‌های کلان فرقی میکند یا خیر.


آخرین جستجو ها

Ruby's receptions ecticysan ronimalitt پرتال جامع smocesmisdeo Dirk's page وبلژیون همسفر مریم ابراهیم زاده murmerepa mocguimarco chlorpochensrac