" به بهانه گیر کردن لقمهای در گلونباید خوردن را متوقف کنیم."
این تیتری بود که در رومه صدای مردم چینپس از کشتار میدان تیانآنمن منتشر شد؛ کشتاری که تلفات فراوانی داشت و در پیاعتراض به مشکلات اقتصادی شکل گرفته بود.
اعتراضات میدان تیان و کشتار پس از آن مانعحرکت حکومت نشد؛ و نکته اصلی دقیقا همینجاست که حاکمیت چین با این رویداد مانندبرنجی که در گلو پریده برخورد کرد و تهای خود را همچون گذشته ادامه داد.
حال این رویداد چه نسبتی با زمان کنونی دارد؟با یک سوال میتوان روشنتر به وقایع نگریست:
آیا در زمان حال میتوان کشتن چند هزار نفر رابه پریدن دانهی برنجی در گلو تشبیه کرد؟ خیر! چرا که تبعات فراوانی خواهد داشت؛پس چطور میتوان از بحرانی که درآن قرار داریم جست؟ آفرین، با ایجاد بحرانی تازه؛بحرانی که با از بین بردن نیروهای فرسوده و باز کردن دروازههای شیوع قرار است امکانهایتازهای برایمان فراهم کند؛ بحرانی که میتوانیم #سرمایهدار آن باشیم و جهان رابا آن به چالش بکشیم.
حال که تکنولوژی پیشرفت کرده، دیگر نباید ازسلاحی که به چشم میآید زیاد بهره برد؛ چرا که بلافاصله متهم میشوی به جنگافروزی،پس بهتر است آن سلاحی که از اعیان به دور است را شلیک کرد، شلیکی که نه صدایی داردو نه دودو آتشی، اما تا دلت میخواهد موج انفجار داردو هدفش فشل کردن هدف است.
یک لحظه به این سناریو فکر کنید که شایدویروس کووید-19 حاصل دسترنج حکومتی باشد که پشت کشتار میدان تیانآنمن قرار دارد،احتمال است دیگر. شاید.
inside job نام مستندی است که در سال 2010 و در پایان یک دهه بحرانِ فاجعهبار ساخته شد؛ اگر کوتاه نیت این مستند را مورد پرسش قرار دهیم، باید گفت، این مستند به دنبال ریشهیابی معضلاتی است که همانند یک دمل چرکین، در اولین دهه از قرن 21 سر باز کرد، و تقریبا همهی جهان را تحت تأثیر خود قرار داد.
inside job در فرهنگ لغت عامیانه امریکا به اشخاصی اطلاق میشود که با استفاده از روابط خود که از نزدیکیشان به قدرت و قانون بهره میبرند، اقدام به مدیریت و سازماندهی گروه هدف میکنند تا مقاصد و ایدههایی که مدنظر دارند را عملیاتی سازند.
چار فرگوسن، سازنده این مستند که در دهه 90 میلادی شرکت کامپیوتری خود را به مایکروسافت واگذار کرد، خود یکی از لابیستهایی بود که به مدت کوتاهی در دولت ایالات متحده فعالیت میکرد؛ و از اینرو میتوان گفت فیلمساز تا حد زیادی بر مضمون مورد مطالعه خود اشراف دارد که نوید دهنده یک مستند جذاب و چالشبرانگیز است.
زاویه دید مستند از منظر اقتصاد-ی، پدیدهها را مورد مطالعه قرار میدهد، و ازین بابت شاید به مذاق مخاطب عام خوش نیاید، اما برای متخصصان عرصه اقتصاد-ی inside job مستندیاست که سالها منتظرش بودند، مستندی که به شکل داستانی و با ریتمی تند بحران اقتصادی امریکا را به تصویر میکشد، و سازندگان این بحران را مقابل دوربین مینشاند تا چراغقوهاش را به تاریکخانه این بخش مهم از تاریخ بیاندازد، و ناگفتهها را بازگو کند.
هرچند چار فرگوسن، سازنده این مستند تحصیلات و تجربهای در زمینه فیلمسازی ندارد، ولی نگاه تیزبینانهاش منجر شده تا سر و تهِ جریانات و اتفاقات کاملا ملموس و واقعگرایانه به مخاطب انتقال داده شود، که این روند در سیر تدوین کاملا مشهود است، و هر فصل از مستند شامل تصاویر آرشیوی، مستند و مصاحبههاییست که همگی در خدمت هدفگذاریست که در ابتدای هر فصل بهآن اشاره میشود.
اما بحران از کجا آغاز شد؟ ؛ صنعت بیمه از جمله مشتقات مالی پرسودیست که صورت امروزی آن از میانه قرن 17 میلادی آغاز شد، زمانی که کلیسا تصمیم گرفت مابهازای دریافت مبلغی ماهیانه از کشیشها، خانوادهشان را پس از مرگ آنها تحت پوشش قرار دهد و به زبان عامیانه مستمری به آنها پرداخت کند؛ اما این صنعت پرسود به اینجا ختم نشد و پس از آن انواع و اقسام بیمهها به وجود آمدند که ابداعِ این دست از مشتقات مالی تا به امروز هم ادامه دارد و از آنها میتوان به بیمه تحصیلی اشاره کرد که خانوادهها را برای تأمین آتیه تحصیلی فرزندانشان، مجاب میکنند تا مبلغی ماهیانه به حساب شرکت بیمهگر پرداخت نمایند.
بحران بیسابقهای که امریکا در اولین دهه از قرن 21 تجربه کرد تنها به تصمیمگیریهای اشتباه و تگذاریهای برههای کوتاه از زمان محدود نمیشد، بلکه رویدادهای قرن 20 نیز به تسریعِ وقوع این پدیده دامن زد؛ جنگ، رشد لگامگسیخته تکنولوژی جهت دستاندازیِ هرچه بیشتر بشر به طبیعت و محیطزیست، سلطه رسانهها و ترویجِ مصرفگرایی برای خلق آیندهای بهتر و… همهوُهمه در بحرانی که جهان را متحیر خود ساخت سهیم بودند، بحرانی که صورتی بینقاب از چهره خودبنیاد بشر نشان داد و منجر به استیصال طبقه فرودست و مستضعف در اقصینقاط جهان گردید.
” در نظام سرمایهداری ، سرمایه اهمیتی اساسی کسب میکند و از آنجا که دوام و بقای این نظام وابسته به ازدیاد هرچه بیشتر سپردههای ثابت و در گردش مردم است، سرمایهداران با تأسیس بانکها بیآنکه قسمت اعظم سرمایه متعلق به آنها باشد ، کلیه اندوختههای کوچک مردم را جمع کرده و با اختصاص آنها به سرمایهگذاریهای بزرگ خصوصی، سودهای کلان کسب میکند.” (1)
و این سودها راهی جز به حساب طبقه اشراف پیدا نمیکرد، طبقهای که سرمایهاش را از مردم و ثروتهای سرزمینی آنها کسب میکرد اما ذرهای از ماحصل آن را به صاحبان حقیقیاش، یعنی مردم بازنمیگرداند و این اختلاف نه تنها در امریکا بلکه در جای جای دنیا شدید و شدیدتر شد، به گونهای که متدلوژی استثمار در ذره ذره این کره خاکی تسری پیدا کرد و رهبران و حکامِ جهان در مقابل تاراج سرمایههایی که متعلق به مردم است سکوت اختیار کردند.
مشتقات مالی نظیر امتیازات مسکن، بیمهها و … نقش بهسزایی در فقیرتر کردن طبقه فرودست دارند؛ قیمتهایی که در حال حاضر با آنها مواجه هستیم به هیچعنوان حباب نیستند، چرا که برای رسیدن به این نقطه، صاحبان زمین یا صاحبان اوراق بهادار، آنها را با فرض اینکه این قیمتها، سود سرمایهگذاران را تأمین خواهد کرد، تعیین شدهاست؛ واقعیت اینست که نه تنها سهم شهروندان از سرمایههای سرزمینیشان بهآنها اختصاص داده نمیشود، بلکه حتی چند مدل از این مشتقات مالی، به عنوان مثال کودکان خردسال بیگناه را هدف گرفته، به اینصورت که بانکها و شرکتهای بیمهای پدران و مادرانشان را به اسم ساختن آیندهای بهتر برای فرزندان، تشویق به خرید این مشوقهای مالی میکنند؛ اما آیا تضمینی برای بهبود وضعی که انتظار کودکان معصوم را میکشد وجود دارد؟ آیا این مکملهای مالی تضمینی برای اجرا خواهند داشت؟ درحالیکه برای تأمین آن ساعتها پدر و مادر از فرزندشان باید دور باشند تا با فروش نیروی کار خود بتوانند آیندهای نامشخص برای فرزندانشان تدارک ببینند!
همینطور که طبقه متوسط جامعه با وخیمتر شدن اوضاع وضعشان آشفتهتر میشود، سعی میکنند با مقروض کردن خود و گرفتن وام از بانکها، فاصله طبقاتی که با سطح مطلوب ارزیابی میکنند را پر کنند، درحالیکه با اینکار حیات دوبارهای به بانکها و نظام سلطه سرمایهدار میدهند.
مستند inside job روایت واقعیات مسخ شدهایست که هرازگاهی با صورتی تازه سر از یک گوشهی دنیا درمیآورد، بدون اینکه تغییر ماهیت داده باشد، و برای شناخت آن کافیست تا دقیقتر به دنیای پیرامونی خود نگاه بیاندازیم و برای غلبه بر هیمنه و تسلط سلطهجویان مبارزه را ادامه دهیم، همانطور که حضرت ختمی مرتبت فرمود: ” برترین اعمال، سخن عادلانه در برابر پیشوایى ستمگر است.”(2)
[1] مبانی حکمی اقتصاد و معیشت ص 303؛ سیدعباس معارف
[2] افضل الاعمال، کلمة حقٍ امامٍ جابر؛ کنزالعمال 5576
چیزی که در جامعه امروزیِ ایرانشاهدِ آن هستیم این است که با سرعت تمام به سویِ گسستِ اجتماعی در حال حرکتیم؛گسستی که هویت هر فرد را درهم میشکند و تعاریفی نو از آن بهدست میدهد.
به زعم نگارنده یک سال زمانِ مناسبیبرای تحلیلِ وقایعی است که از دیماه سال گذشته تا الان به وقوع پیوستهاند؛ تکرارمشکلات و بعضاً ضریب پیدا کردن آنها میرفت تا انتظارها را برای کنشی هدفمندتر وکاراتر آماده کند، ولی رفته رفته رفتار قاطبه مردم به مثابه یک کل ، این باور رابه چالش کشید.
پذیرشِ هژمونیِ نظامِ سلطه و تن دادنبه اداره الیگارشیک توسط جامعه، فاجعهایست که با آن دست به گریبانیم؛ حتی گزارشهایخبری که اینروزها توسط رسانه دولتی پخش میشود گواهی است بر پیدایش یک ساختار"نو" در جامعه ایران، ساختاری که معضلات را خُرد کرده و آن را به آحادجامعه تسری میدهد، کاری که در گزارشهای تلویزیونی به بیانی دیگر آنهم به زبانمردم! برای همه پخش میشود و جملاتی نظیر این به زبان میآید و میگویند که :" خودمون به خودمون رحم نمیکنیم." یا "دلار اومده پایین ولی این مغازهدارجنساشو ارزون نکرده." این جملات شاید در نگاه اول درست باشد، اما تبعاتیدارد که فاجعهبار است.
این نوع مواجهه با معضلات و ریشهیابیِشانآنهم در کوچکترین عضو یک جامعه یعنی نفراتِ حاضر در کفِ خیابان، نشان از مقررکردن اساسنامهای نانوشته دارد که مارکس به زبانی سادهتر و جامع آن را اینطوربیان میدارد: " تمام مسائل زندگی را سرمایه تعیین میکند." این زندگیکه مارکس از آن حرف میزند، زیستی اجتماعی نیست، حتی زیست فرد و به ما هو فرد کهجمع آن اجتماع را تشکیل میدهد هم نیست بلکه زیستیاست که لازمه داشتن و بهرهمندشدن از آن وجود یک سرمایه است، یا به عبارتی ادامه حیاتِ فرد در دنیای مدرن منوطبه داشتن سرمایه است یا پا را فراتر گذاشته و در اینجا، شناسنامه هر فرد را برایشناختِ او "سرمایه"اش دانسته میشود، حال با این تعریف تعیناتِ بیشماریبرای سرمایه میتوان بر شمرد؛ جنگهای امروزه نیز منطبق بر این تعریفاند، جنگهاییکه در کشاکش سرمایه از این سو و آن سوی زمین شکل میگیرد و هژمونیهایی که نه بریک کشور بلکه بر دنیا مسلط هستند میتوانند تجارت را در زمینهای بزرگتری تجربهکنند، تجارت اعضاء بدن، اسلحه، انسان و. ، در دنیای فعلی هیچ محدودیتی برایتبدیل شدن چیزها به سرمایه وجود ندارد، دنیایی که روزگاری به خود مبارزینی مثلگرامشی را دید دیگر اینروزها حتی جا برای طبیعت خود هم ندارد و انسان امروز پایشرا هرجا گذاشته نابودی را به ارمغان آورده.
حال به با این اوصاف به ایران نگاهیبیاندازید، ایرانی که 40سال ذیل سایه جمهوری اسلامی تهای فاجعهآمیزی راتجربه کرده، بهعنوان مثال ت افزایش جمعیتی در دهه 60 که نه ربطی به تحریمداشت و نه عامل خارجی درآن دخیل بود را از نظر بگذرانید، ماحصل آن ت غلط چهرهاوردی را به همراه آورد؟ 13میلیون بیکار، چند میلیون جوان که در سن ازدواجهستند ولی مجرد باقی ماندهاند و دهها رویداد دیگر که هر روز در خروجی رسانههاقرار میگیرد.
بررسی پدیده " هایکی کوموری"ها در ژاپن میتواند به ما کمک کند تا ببینیم در آیندهای نه چندان دور چهچیزی در انتظارمان است؛ هایکی کورومی به افرادی اطلاق میشود که به واسطه عدمموفقیت در مسیر زندگی ( تحصیل، کار مناسب و.) از اجتماع کنارهگیری کرده و باپایینترین هزینه در گوشهای روزگار میگذرانند؛ این پدیده جمع کثیری از جوانان مارا نیز تهدید میکند و اگر وضعیت به همین منوال پیش برود و تصمیمگیریهای کلان بهسبک تصمیمگیریهایِ بچهگانه دهه 60 ادامه پیدا کند با وضعیتی بدتر از وضعیت کشورژاپن روبرو خواهیم بود.
این درحالیست که وضعیت جمعیتِ شاغلکشورمان نیز بهتر از وضعیت بیکاران نیست، تنها تفاوت این قشر با جمعیت بیکارداشتن خانه شخصی و بعضا یک وسیله نقلیه است درحالیکه این قشر برای حفظ شرایطی کهبهدست آوردهاند مجبورند در طول روز بهصورت میانگین 12الی 14 ساعت درگیر کارباشند تا بتوانند جایگاه خود را در بازار کار استوار نگاه دارند، حال آیا اینافراد طعمِ زندگی به آن معنای قُدَمایی که سراغ داریم را خواهند چشید؟ مسلما خیر،فقط کافیست جوانان دهه 60 را در نظر بگیرید که در چه سنی قادر به تشکیل خانوادهخواهند شد و در چه سنی اولین فرزندشان به دنیا خواهد آمد؛ اکثر متولدین این دهه باسنی بیش از 30سال ازدواج کردهاند و به طور میانگین در سنی بالای 35 سال اولینفرزندشان را به دنیا آوردهاند؛ با این تفاسیر واژهی خانواده بیمعنا میشود مگردر موارد معدود و همه برای پیشرفت و افزایش سرمایه خود فقط و فقط "کار"میکنند به همین سبب میتوان به آنانی که حتی شاغل هستند هایکی کورمی گفت که تنهاچند ساعت با اعضا خانواده سپری میکنند و خانه به مثابه یک خوابگاه برای آنان معناپیدا میکند؛ این روندی است که جامعه ایرانی (به ویژه جامعه شهری) به سرعت به سویآن پیش میرود و عواقبی سخت و جبران ناپذیر در انتظارمان است.
ما در شرایطیناپایداری زیست میکنیم، این واقعیتیست که هر فرد در جامعه امروزی با آن روبروستولی توانِ رویارویی را ندارد و یا بهتر است بگوییم این توانایی را از وی ستاندهاندتا او را همانندِ بردهای مطیع به خدمت گیرند.
این قاعده در وضعیت امروز جهان هیچ مستثنایی ندارد و حتی الهیترین حکومتها که داعیهیاخلاق مداریِشان گوشِ مخاطبان را کر کرده، نمیخواهند قافیه را در این رقابت تنگو نفسگیرِ کسب قدرت بِبازند.
پس از جنگ سرددو قطب قدرت از بین رفت ولی رقابت برای کسب قدرت باقی ماند و در پی آن دولتها جدااز تفکیکهای آماری و کمی کوشیدند تا هرآنچه دارند را عرضه کنند که جایگاهشانتثبیت شود؛ به طور مثال روسیهی پوتین در ابتدایِ راه خواست تا با اتحادیهی اروپااتحادی قویتر اتخاذ کند اما پس از رد کردن پیشنهاداتِ روسیه جدید، پوتین مایل بهشرق، چین را برای همپیمانی انتخاب کرد. این تقابلها ناخواسته قدرت ها را واداربه واکنش میکند و نزاعِ روسیه با اروپا بر سر اوکراین برآمده از مفهومِ رقابتبرای کسب قدرت است؛ و بدتر از همه اینکه رهبران امروزِ تاریخ هیچ محدودیتیبرای تقابل سرد و خشن و جنگ آورانه در مقابل تهدیدهای خود ندارند، هرچند آن دشمندر محدوده جغرافیایی تحت سیطره نباشد. دیگر ت و یا اقتصاد ی و یا منشورحقوق بشر! نه اینکه توان خود را از دست داده باشد بلکه ضلع دیگر و موجه و قانونی وشرعی را در کنار خود همانند گزینه جنگ میبینند که کار را هم آسانتر کرده و همسریعتر.
در دنیای حاضردول حاکم، صلح جهانی را پایان یافته می یابند و در مواجهه با تهدیدهای برونمرزی شاهدیم که صلح درصد کوچکی از گفتگوها را تشکیل میدهد، جهان دیگر چیزی برایبه تفاهم رساندن گفتوگوها و همنشینی دولتها ندارد که عرضه کند، هرچه هست همانمنابع رو به افول و نابودی همانند نیروی کار، محیطزیست، معادن و . است؛ آنچهدولت ها را کنار هم مینشاند تصمیمگیری برای حذفِ موارد خارج از قراردادهاییستکه قبلاً! به امضاء رسیدهاند.
یک چنینحاکمیتی را که بر تمام زمین تسلط یافته در برخورد با مخالفانش در مرز جغرافیاییخود در نظر بگیرید، که حتی پس از حذف آنها نه تنها حرفی به جای نخواهد ماند بلکهخاکسترشان را هم به دست باد میسپارند.
این قدرتهاباید توازنی میان پتانسیلها و اهدافشان برقرار کنند تا بتوانند به زیستشان ادامهدهند، اگر سرزمینی جنگ به خود دید از دو حالت خارج نیست، یک ، مقابل این توایستاده و حق خود را بازمیخواند که چماق این نبرد تا زمانی که تسلیم نشود از سرشپایین نمیآید؛ دو، سرزمینی که جنگ کرد و بعد به صلحِ قرن 21ام تن داد یعنی ازهمان ابتدای کار، خود را به معادلاتِ جهانی برای توازن قوا میسپارد و عودت مبارزهبه 20واندی سال بعد چیزی جز بلوف و همراهیِ روباهصفتانه با خونخوارگیِ مدرننیست.
جان لوئیس درنوشتاری به تاریخ 1991، میگوید، توتالیتاریسم منحل شده و پیروزی برای دموکراسیرقم خوردهاست؛ اما آیا این گونه است؟ درحالیکه رقابت جدیدی میان قدرتدوستانشکل گرفته بود، رقابتی که توجه عموم مردم را در سالیان گذشته معطوف به تامین امنیتو اقتصاد کرد ولی آیا به راستی کجای دنیا در حال حاضر میتواند این ادعا را تمام وکمال برآورده کند؟ و بگوید ما بعد از جنگ سرد به امنیت و اقتصادی بینقص دست پیداکردهایم.
همه پس از جنگجهانی با این امید که میتوانند با جمع ایده هایی نو ذیل سایه لیبرالیسم شرایط باثباتی را تجربه کنند همچنان امیدوار به تبعیت خود ادامه میدهند، این تبعیت نه ازجنس معنویت است و نه از جنس ایدئولوژیک، بلکه برآمده از ایدههاییست که تنها درغار افلاطونی تصاویر آن را به مردم نشان دادهاند.
ما اکنوناستوار بر تاریخی قرار داریم که میخواهد قطعات گمشدهی پازلی را کنار یکدیگر قراردهد! اما چه قطعاتی؟ قطعات گمشده و یا نیست شده و یا دور از دسترس مگر میتواندکنار یکدیگر قرار گیرد؟
سوالی کهاینجا مطرح میشود پس از جنگ سرد قوانین بینالمللی در زمینههای متفاوت اعم ازمحیط زیست گرفته تا تجارت و. طراحی شدهاست اما آیا این قوانین ما را به سویشرایطی بدونِ استرس و با ثبات سوق دادهاند یا هر روزه برایمان جنگی نو به ارمغانآوردهاند؟
همه چیز ذیلقدرت های بزرگ تعریف میشود ، مقروض کردن دول توسط بانکهای جهانی، تجارت اسلحه ودهها برنامه دیگر برای قانونمند کردن جهان آیا ملغی میشود؟ آیا قراردادی کهسرزمینهای حاصلخیز را به مدفن زبالههای قرن بیستویکم تبدیل کرده ملغی میشود؟آیا تجارت اعضاء انسان از کشورهایی که برای مردمانش ارزشی قائل نمیشوند متوقفخواهد شد؟ آیا سایه جنگ از سر مردم یمن، فلسطین، کریمه، میانمار و. برداشتهخواهد شد؟ یا بهواسطه بازی رسانهایِ کثیفِ عمالِ امپریالیست که برای یک رومهنگاربرپا شد بمبهایی گرانتر به سرشان خواهند ریخت؟ آیا دروازههای تمدن کهمیخواست بشریت را از پوچی برهاند باز خواهد شد؟
و هزارانسوالِ دیگر.
به امید صبحروشن و آرامش ابدی برای #فرشید_هکی .
درباره این سایت